تلخی سکوت ۱۵ ساله «محمد» روایتگر سالها فقر و رنج و تنهایی

به گزارش پیرانشهر رووداو به نقل از  کردپرس، داستان عجیب و غریب زندگی “محمد حسن زاده” ساکن شین آباد پیرانشهر سوژه ای شد تا خبرنگار کردپرس ، به واکاوی این زندگی عجیب و غریب بپردازد. اینجا پیرانشهر است، شهری تجاری که به گفته بسیاری از مردم و مسئولان شاهراه اقتصادی شمالغرب کشور و دروازه تجاری […]

به گزارش پیرانشهر رووداو به نقل از  کردپرس، داستان عجیب و غریب زندگی “محمد حسن زاده” ساکن شین آباد پیرانشهر سوژه ای شد تا خبرنگار کردپرس ، به واکاوی این زندگی عجیب و غریب بپردازد.

اینجا پیرانشهر است، شهری تجاری که به گفته بسیاری از مردم و مسئولان شاهراه اقتصادی شمالغرب کشور و دروازه تجاری ایران زمین است، شهری که چنان مهاجر پذیر است که رشد جمعیتی ان در چند سال اخیر آن را با انفجار جمعیتی مواجه کرده است.

اما در گوشه ای از این شهر تجاری اتاقکی ۱ در ۳ وجود دارد که تمام دارایی فردی محسوب می شود بنام “محمد”

آری ” محمد” ۱۵ سال است که در یی حادثه ای دردناک دل از اجتماع بریده است و در اتاقک تنهایی خود به نبودن ها عادت کرده است اما…

عصر روز چهارشنبه ( ۱۲ دیماه) که سیاهی شب کم کم بر آسمان شهرمان خیمه می انداخت به اتفاق دو نفر از همراهان خود به قصد تهیه گزارش خبری راهی شین آباد شدیم.

خیابانهای سطح شهر را طی کردیم هوا کم کم رو به تاریکی می رفت صدای الله اکبر از گلدسته های زیبای مسجد شین آباد به گوش می رسید کوچه پس کوچه های شین آباد را طی کردیم با دور زدن تپه تاریخی شین آباد از سمت چپ وارد کوچه ای بن بست شدیم تا به محله مورد نظر برسیم.

در نقطه انتهایی کوچه اتاقکی کوچک ساخته شده با چند بلوک و پتویی که درب ورودی آن را نشان می داد، مواجه شدیم..

بیشتر شبیه لانه مرغ و خروس ها بود…

نزدیکتر که شدیم یکی از همراهان ما صدای زنگ در بغلی این اتاقک را فشار داد که پس از چند لحظه در باز شد و خانمی میانسال با چهره ای غمگین در مقابل ما حاضر شد و پس از با خبر شدن از موضوع اقدام به همراهی ما کرد.

“کاک محمد” سوژه مورد نظر ما بود که داستان زندگی عجیب و غریب وی ما را به این نقطه ی محروم از شین آباد پیرانشهر کشانده بود.

پتوی اتاقک را کنار زدم چند بار آرام صدایش کردم “کاک محمد” ، “کاک محمد” اما انگار نه حرفی می شنود و نه کسی را می بند؛ در گوشه اتاقک ۱ در ۳ خود تنها به یک نقطه خیره شده بود کاملاً معلوم بود که او کاری به اتفاقات روزمره اطرف خود ندارد برای او مهم نیست که بازار ارز در چه حالیست و چه کسی در بازار امروز سود کلان به جیب زده است و ۱۵ سال است که به این فکر نکرده است دنیا چه رنگی دارد برای او هیچ فرقی ندارد کی و کجا باید برای خوردن و خوابیدن انتخاب کند او هر کجا خود مصلحت ببیند، می نشیند و کار خود را انجام میدهد. برای او تمام دنیا همان اتاقک ۱ در ۳ و آسمان بالای سر او همیشه تاریک و غمناک است.

او ۱۵ سال است که زندگی را تاریک می بیند و شب و روز در نظر او فقط تغییر رنگهای سیاه و سفید است.

کاک محمد همین که دستی برایش آب و غذا تهییه کند کافیست و کاری به این ندارد که مایحتاج او چگونه تهیه میشود.

او ۱۵ سال است که به اتاقک تنهایی خود عادت کرده است اما به گفته تنها خواهرش بنام “غنچه حسن زاده” زمانی که سخت از خود و دنیایش دلگیر می شود، بسختی می گرید و تنها با خو چند کلمه حرفهای نامفهوم رد و بدل میکند.

خواهر “محمد” که در این گفتگو ما را همراهی کرد در مورد برادرش می گوید: محمد در ابتدا زندگی کاملاً عادی و فارغ از هرگونه مشکلی را سپری می کرد، تا اینکه ۱۵ سال قبل بر اثر برخورد شدید جسم سخت با سرش بشدت دچار مشکل شد بطوریکه اکنون قادر به زندگی در میان جمع نیست و شرایط سخت روحی و بیماری روانی او زندگی را برایش به جهنمی تبدیل کرده است که هر روز و هر لحظه در آن می سوزد.

او می گوید ۱۵ سال است که محمد هنوز ۱۵ کلمه درست و حسابی بر زبان نیاورده است و این سخت ترین مشکل محمد است.

غنچه، در پاسخ به این سوال که آیا تا به حال به نهادهای حمایتی از جمله بهزیستی و یا کمیته امداد امام مراجعه کرده اید یا خیر؟ چنین پاسخ داد: بله تا کنون چندین بار به بهزیستی مراجعه کرده ایم و دارای پرونده حمایتی از این نهاد می باشد اما در شرایط کنونی پرداخت مستمری ماهیانه ۱۰۰ هزار تومانی هرگز پاسخگوی کمترین نیاز محمد نیست ما انتظار داریم که محمد را به تیمارستان منتقل کنند و چندین بار هم این درخواست را مطرح کرده ایم و خودمان هم چندین بار اقدام کرده ایم که در مقابل از ما هزینه درخواست کردند که با این شرایط اقتصادی پرداخت ماهیانه ۶۰۰ الی ۷۰۰ هزار تومان به مرکز حمایتی تیمارستان هرگز در توان ما نبوده و نیست.

خواهر محمد که بهمراه شوهرش ۲۰ سال است از شهرستان سردشت به بهانه پیدا کردن شغل و درآمدی پایدار به شهر پیرانشهر سفر کرده اند دارای ۳ فرزند می باشند، در ادامه این گفتگو می گوید: شوهرش پیر و از کارافتاده است و گاه گاهی بصورت فصلی مشغول شغل کارگریست و حتی با زور توان تقبل هزینه های جاری زندگی ما را دارد و در این سالها خوشبختی هرگز به آنها روی خوش را نشان نداده است و در این مدت هنوز بصورت مستأجر در منزل کرایه ای کوچکی و با پرداخت ماهیانه ۳۰۰ هزار تومان بسختی امرار معاش میکنند و از یک طرف هم وضعیت بد و دور از انتظار و سرنوشت نامعلوم “محمد” هم مزید بر تمامی مشکلات جاری آنها شده است.

خانم “غنچه حسن زاده” در خاتمه با نگاهی نگران و غم سنگینی که در چهره داشت، می گوید: محمد برادر ناتنی بنده است و تا لحظه مرگ هم که شده این وضعیت را تحمل خواهم کرد اما باید واقعیت را بپذیریم که شرایط کنونی و وضعیت فعلی محمد ادامه زندگی را هم برای ما و هم برای خودش بسیار سخت و طاقت فرسا کرده است. تنها انتظاری که وی از مسئولان دارد حمایت مادی و کمک به آنها برای معرفی به تیمارستان یا نهاد حمایتی دولتی است تا هم آنها و هم محمد از وضعیت ناجور و نامساعد کنونی نجات پیدا کنند.

آری داستان زندگی “محمد ” و امثال “محمدها” در گوشه ای از شهر مرزی پیرانشهر که در سالهای اخیر اژدهای نهفته اقتصادی نام گرفته بود، یکبار دیگر برای ما ثابت کرد که اگر چه شهرمان بزرگ شده است اما همزمان با او دردها هم بزرگ شده اند و افسوس که کیسه دارائی هایمان نیز همچنان کوچک و کوچکتر می شوند و فاصله دردها و درمان فرسنگها از هم دور می شود.

گزارشی از عثمان حسن زاده ، خبرنگار خبرگزاری کردپرس