شهرها و پارک های جنگلی /یادداشتی از جلال رحمانی

پارک در شهر همچون واحه اى در بیابان و قطعه اى آرمانى در میان انبوه ساختمان ها و خیابان ها است. پارک جنبه اى از خواست بشر براى رفتن به گذشته است؛ به طبیعت، به بخشى از زندگى که مصنوع نیست، به بخشى از حیات که طبیعى است و نشان دهنده ریشه مشترک انسان با […]

پارک در شهر همچون واحه اى در بیابان و قطعه اى آرمانى در میان انبوه ساختمان ها و خیابان ها است. پارک جنبه اى از خواست بشر براى رفتن به گذشته است؛ به طبیعت، به بخشى از زندگى که مصنوع نیست، به بخشى از حیات که طبیعى است و نشان دهنده ریشه مشترک انسان با طبیعت است. پارک فضایى براى تامل و بازاندیشى است، فضایى که درآن کار و مشغله معمول زندگى وجود ندارد. رفتنِ انبوه آدم هاى شهرى در آخر هفته به پارک نشان دهنده گریز از شهر و پناه بردن به دل طبیعت است. همه مى دانند که این گریز موقتى، آرمانى و ناپایدار است اما شاید همگان درآرزوى روزى هستند که گریز واقعى تحقق یابد.پارک هاى جنگلى حتى اگر در شهر نیز قرار داشته باشند به این تخیل دامن مى زنند که در شهر نیستند. آنها در جایى قرار دارند که اساسا بشر آنجا را دستکارى نکرده است.آنها جایى هستند که از ماشین، دود ، ساختمان و برج خبرى نیست جایى که ما را ازچنگال کار،اداره و نظم سازمانى نجات مى دهد. گویا اینجا همان بهشت عدنى است که وعده اش را داده اند.اما مسئله اینجاست که همین به اصطلاح طبیعت، مصنوع است. به عبارت دیگر ایماژى است که آفریده مى شود تا ما را همچنان در شهر نگه دارد تا به راستى ما از شهر نگریزیم، تا ما پناهنده واقعى نباشیم. پارک هاى جنگلى نقشى ایدئولوژیک بازى مى کنند آن هم دادن تصویرى کاذب از انسان شهرى که علاوه بر قرار گرفتن در جنگل مصنوعات؛درعین حال مى تواند در طبیعت نیز باشد. این گونه تبلیغ مى شود که انسان شهرى درآنجا طبیعى رفتار مى کند اما به زبان «بوردیو» او در آنجا نیز به مصرف کننده طبیعت مبدل مى شود چرا که مصرف طبیعت نوعى رفتار براى کسب سرمایه فرهنگى محسوب مى شود.بنابراین گریز از شهر درحکم نوعى بازگشت مجدد به شهر است براى اینکه گریزنده به خوبى مى داند که به شهر باز خواهد گشت. او براى مدتى از شهر دور مى شود تا آماده زندگى مجدد در شهر شود. شهر براى او زیستگاهى دائمى وپارک جنگلى زیستگاهى موقتى است. یعنى درست برعکسِ تمناىِ تخیلىِ بشر که میل به زندگى دائمى در دل طبیعت دارد. پارک هاى جنگلى با آشکار کردن این خواست آن را باژگون مى کنند و به نفع زندگى شهرى جابجا مى کنند.شهر جاى تمدن، انضباط ، قانون ، کار ، قواعد خشک عقلانى و از همه بیشتر جاى آداب شهرى و کنترل بدن است ولى پارک از همه این خصایص مبرى است. در این صورت آیا گریز از شهر مى تواند تداعى کننده پدیده کارناوالى «باختین» باشد. آیا اساسا این گریز دسته جمعى، خود نوعى کارناوالى شدن و رهایى از دست قوائد متصلب شهر نیست.آنجا آدم ها مى توانند داد بزنند، بدوند، برقصند، بازى کنند و دراز بکشند و….پارک هاى جنگلى و یا ‌همین تفرج گاه های خارج از شهر که همه می شناسیم به دلیل وسعت و فاصله اى که با شهر دارند موجب مى شوند که مدت اقامت فرد در آن طولانى تر از پارک هاى شهرى باشد. فرد براى مدتى در آنجا اقامت مى کند. این اقامت خانوادگى و همراه با ماشین است. فاصله و موقعیت آن به گونه اى است که حتما باید سواره به آنجا رفت. پارک هاى شهرى کمتر شهرى بودن و مصنوعى بودن خود را پنهان مى کنند. از کناره هاى آن مى توان خیابان هاى شهر را دید و به ماشین ها و ساختمان ها نگاه کرد اما در پارک جنگلى در میان درختان انبوه خود را گم مى کنیم و به بیان «دوسرتو» از چنگال شهرمى گریزیم ما احساس مى کنیم از شهر دوریم . اکنون آزادانه مى توان چشم خود را تا دوردست رها کرد و ساختمان ، آهن و سیمان را ندید. گویا ما به زندگى در دل طبیعت برگشته ایم ، به کودکى بشر زمانى که هنوز اهلى نشده بود و با طبیعت یکى بود. رفتن به پارک جنگلى یادآور این نکته است که بشر از سنخ شهر نیست بلکه موجودى طبیعى است. رفتن در دل جنگل و دور شدن از شهر فرصت فکر کردن مقولاتى را به آدمى مى دهد که او همواره آن را به آینده محول کرده است. پارک جاى تامل است ، نوعى بازاندیشى وجودى.یکى از نتایج این تامل این است که بشر به خوبى جبر و فشارهاى شهر را احساس مى کند فشارهایى که دانشمندانى چون زیمل، وبر، گافمن، باختین، الیاس و فوکو به آن اشاره کرده اند.گویا شهر زندانى است نامریى ، زندانى که میله هاى آن را با مصالح و رنگ و بوى آزادى ساخته اند. ما در پارک هاى جنگلى شهر را با فاصله مى بینیم و گاهى هم از بالا به گونه اى که شهر در زیر پاى ما قرار دارد که این امر موجب برانگیخته شدن بیشتر تضاد ساختمان ها و طبیعت و نوعى حس دیالکتیکى عشق و نفرت مى شود

یادداشتی از جلال رحمانی