خشونت مقدس/ یادداشتی از محمد جمال‌الدین واژی

شاید دیگر رمقی برای محکوم کردن و تقبیح خشونت میان مسلمانان باقی نمانده است. آنقدر ریخته شدن خون مسلمان به دست مسلمان تکراری و کلیشه‌ای شده که دیگر آه از نهاد کسی بر نمی‌آید؛ و شاید هم آهی باقی نمانده که از نهاد برآید. و اگر هم برآید تفاوتی نمیکند، چون چشم‌اندازی برای توقف این […]

شاید دیگر رمقی برای محکوم کردن و تقبیح خشونت میان مسلمانان باقی نمانده است. آنقدر ریخته شدن خون مسلمان به دست مسلمان تکراری و کلیشه‌ای شده که دیگر آه از نهاد کسی بر نمی‌آید؛ و شاید هم آهی باقی نمانده که از نهاد برآید. و اگر هم برآید تفاوتی نمیکند، چون چشم‌اندازی برای توقف این ماشین کشتار وجود ندارد. لیکن این بی‌تفاوتی هم یکی از اضلاع بازتولید خشونت است و جامعه مسلمانان باید حداقل با تقبیح این خشونت رها، از آن سلب مشروعیت کرده و اجازه ندهد، تقدیس آن تثبیت شود.

حادثه تروریستی دانشگاه کابل و شهید و زخمی شدن جمع کثیری از دانشجویان آن، تراژدی و فاجعه تکان دهنده‌ای بود که اگر در جایی غیر از خاورمیانه رخ میداد، منشاء تصمیمات و تغییرات گسترده و محور تحلیل‌های فراوانی میشد، لیکن در مسلخ خاورمیانه که مرگهای دسته‌جمعی به امری روزمره بدل شده است، صداهای از این مهیب‌تر هم خفه میشود.

طبق توصیه نبوی “خودمحاسبه‌گری”، ضروری است که نگاهی مجدد و آسیب‌شناختی به گذشته انداخته و تصمیم‌های سخت بگیریم. اشاره به سیاست یک‌بام و دو هوای رسانه‌های غربی در تروریست نامیدن مسلمانان افراطی و مریض و روانی نامیدن غیرمسلمانان تندرو، صرفاً پاک کردن صورت مسئله است. سؤال این است که آیا تروریستی خواندن خشونت غیرمسلمانان علیه مسلمانان، تغییری در واقعیت رسوخ خشونت و ترور در بین مسلمانان ایجاد می‌کند؟ آیا تعریفی که رادیکالیسم اسلامی از جهاد ارائه می‌دهد، بزک کردن ترور نیست؟ شهادت دانشجویان افغانی کدام مشکل را از سر راه امت اسلام برداشت؟ کشتار روزانه مردم بی‌گناه در خاورمیانه و شمال آفریقا چه گلی بر سر مسلمین زده است؟ انفجار مراکز مذهبی و فرهنگی و تخریب مفاخر هنری و سمبل‌های تمدنی مسلمانان، کدام انحراف را تصحیح کرده است؟ توصیه به ناامن سازی خیابان برای زنان که خروجی آن اسیدپاشی است، چه خیری برای این جامعه فلک‌زده به ارمغان آورده است؟ شکستن قلم و بریدن انگشت و زبان دگراندیشان چه خدمتی به این وضعیت تأسف‌بار کرده است؟ #دیگر_بس_است!!!

این خشونت‌طلبان از کجا سربرآورده‌اند؟ از مریخ آمده‌اند یا در دامان همین دیار پرورش یافته‌اند؟ نباید گاهی پرسید که چرا در خاورمیانه، سردهندگان شعارهای دموکراتیک نیز بیمارگونه شیفته خودکامگی هستند؟ چرا اسلام‌گرا و سکولار، نگاهشان به دیگری هیچ تفاوتی ندارد؟ چرا در ساحت عملی رادیکالیست‌ها و دگم‌اندیشان با حاملان تفکرات موسوم به پلورالیستیک چنین به هم شبیه‌اند؟ این خشونت و حذف دیگری چه دارد که همه را شیفته خود ساخته است؟

آنچه به وضوح می‌بینیم این است که در جهان سوم، دین و اندیشه در خدمت انسان و زیست او نیستند، بلکه انسان به ابزاری برای ایدئولوژی‌های موسوم به دینی و اندیشگی تقلیل یافته است و آئین و اندیشه در مسلخ ایدئولوژی قربانی شده‌اند. گر چه شاید راهی برای دادن وجه پراکتیک به اندیشه‌های بشری، جز صورت‌بندی آن در قالب ایدئولوژی نباشد، ولی بدون تردید تقلیل جهان‌بینی آئینی در حد ایدئولوژی دینی، ظلمی است به آئین و انسان. در آئین، ظرفیت گسترده‌ای برای قدسیت‌بخشی وجود دارد، که اگر از این ظرفیت برای خدمت به نوع بشر و انسان مؤمن سود گرفته شود، زیباترین وجه دین به نمایش درآمده و آفرینش سعادت دنیا و عقبی را باعث می‌شود: “با کریمان کارها دشوار نیست”. لیکن اگر این پتانسیل به خدمت سیاست، اقتدار و اصالت منفعت سلیقه‌ای درآید و مکانیزم خشونت و حذف دیگری را تقدیس کند، فاجعه می‌آفریند و رضایت قلبی از خشونت و ویرانی را به‌جای شرمندگی و احساس گناه می‌نشاند. این وجه، زشت‌ترین سیمای آئین بوده و دین را در حد ابزاری ماکیاولیستی تقلیل می‌دهد. آنچه بر تارک جریانات رادیکال و خشونت طلب یهودی، مسیحی، بودایی و اسلامی قابل رؤیت است، این وجه زشت و تراژیک از دین بوده و آئین را از عزت الهی بودن به حضیض ابزاری بودن تقلیل داده و با تقدیس خشونت و ترور، افسار پاره کرده است و سخت بتوان بر آن لگام زد و بار دیگر وجه رحمانی آئین را به نظاره نشست. مگر اراده دیندارن اخلاق‌گرا و لطف خالق زیبایی‌ها