آیا زمان چرخش کوپرنیکی در سیاست ایران فرا نرسیده است؟ یادداشتی از دکتر غم پرور

  آیا زمان چرخش کوپرنیکی در سیاست ایران فرا نرسیده است؟ احمد غم پرور: دانش آموخته دکتری جغرافیای سیاسی   تعاریف اصطلاحات و مفاهیم: غرب (آمریکا): منظور از غرب اروپا و به طور مشخص امریکاست. کشوری دریا پایه که در پایان سده هجدهم استقلالش را اعلام کرد، در جریان سده نوزدهم در عرصه­های مختلف اقتصاد، […]

 

آیا زمان چرخش کوپرنیکی در سیاست ایران فرا نرسیده است؟

احمد غم پرور: دانش آموخته دکتری جغرافیای سیاسی

 

تعاریف اصطلاحات و مفاهیم:

غرب (آمریکا): منظور از غرب اروپا و به طور مشخص امریکاست. کشوری دریا پایه که در پایان سده هجدهم استقلالش را اعلام کرد، در جریان سده نوزدهم در عرصه­های مختلف اقتصاد، سیاست، فرهنگ و جغرافیا خود را ساخت، در سده بیست و به طور مشخص بعد از جنگ جهانی دوم در هیئت ابرقدرت جهانی ظاهر شد.

شرق (چین و روسیه): منظور دو قدرت قاره­ای با مایه ضعیف­تر دریامحوری که از آغازه­های سده بیست بدین سو تحکیم یافتند. دارای اقتصاد کمونسیتی و آرایش اقتصاد و سیاست آنها نقطه مقابل جبهه غرب بوده و هست. در این میان، چین به عنوان پرجمعیت­ترین کشور جهان و دومین بودجه دفاعی بعد از آمریکا به عنوان ابرقدرت آسیا لقب گرفته است. روسیه هم به عنوان پهناورترین کشور جهان در حوزه اقتصاد، علم و فرهنگ یک کشور خود ساخته است که در سال ۱۹۹۱ یک تجریه فروپاشی به خود دیده و هم اکنون خود را باز ساخته است.

ایران: کشوری واقع در غرب آسیا با موقعیت استراتژیک منحصر به فرد و کلیدی در صحنه سیاست خاورمیانه با مساحت، جمعیت و منابع ویژه به گونه­ای که حضورش در هر کدام از جهت­های سیاسی یاد شده نقش تعیین کننده و پیش برنده سیاست آن طرف دارد.

چرخش کوپرنیکی: تا قبل از نیکلاس کوپرنیک به مدت ۱۴۰۰ سال نظریه غالب هیئت بطلیموسی بود که از مرکزی بودن زمین به عنوان مرکز عالم دفاع می­کرد. اما این نظریه در ۱۵۴۳ توسط کوپرنیک به چالش کشیده شد. نامبرده نظریه خورشید مرکزی را مطرح نمود که بر پایه آن این خورشید است که در مرکز عالم قرار دارد و زمین مانند دیگر سیارات بدور خورشید در حرکت می­باشد. نظریه او بسیار انقلابی بود زیرا هم با اصول پذیرفته شده نجوم بطلمیوسی در تعارض بود و هم با نص کتاب مقدس.

صلح جغرافیایی: نقش موقعیت و وزن یک واحد سیاسی یا سازه جغرافیایی و… در تعین صلح.

تقریباً از بعد از جنگ جهانی اول خاورمیانه یک دوره تنش مداوم به خود دیده و از صلح نسبی بی­بهره بوده است. از این رو، توان گفت پیامد جنگ­های جهانی برای خاورمیانه چیزی جز تنش نبوده و آثار آن هنوز بر پیکره این جغرافیا روشن است. دلایل بیشماری می­توان برای وضعیت یاد شده ذکر کرد که در قالب طیفی از حضور بازیگران سطح اول جهانی و رقابت آنها، ظهور واحدهای سیاسی جدید در کنار تخاصمات سرزمینی آنها، ظهور بنیادگرایی اسلامی و ملی­گرایی رو به فزاینده، تنش­های محیط­زیستی و… قابل دسته­بندی است. نتایج این جنگ باعث شد کلیت خاورمیانه تجزیه و ذره­ای شود و کانون مرکزی­اش را از دست دهد. این کانون­های مرکزی در هر جغرافیایی در کنار نقش رهبری مسئولیت­ سنگین­تری در صلح برعهده دارند، به گونه­ای که حتی می­توان از یک مسئولیت تاریخی در قبال صلح/ تنش و بی­ثباتی منطقه برای آنها سخن گفت. این استدلال بیش از آنکه ماهیت حقوقی داشته باشد دارای ماهیت اخلاقی است. با این استنباط، پرسش کلیدی در خصوص یکی از بازیگران مهم خاورمیانه یعنی ایران این است که آیا زمان یک چرخش کوپرنیکی در سیاست آن فرا نرسیده است؟ برای پاسخ به این پرسش لازم است بازیگران اصلی صحنه سیاست بین­الملل و جهت­گیری آنها نسبت به ایران در یک نگاه گذرا از دیده بگذرد.

به نظر می­رسد رهبریت جهان مدرن حداقل تا پایان عصر حاضر با امریکاست و می­نماید که این “بدیهی” باشد. این غول عصر حاضر با کوچکترین حرکاتش تمام ساحت­های جهان مدرن را از خود متاثر می­سازد. در این راستا، خروج از خاورمیانه و تمرکز بر پاسفیک را باید در تغییر استراتژی این کشور دانست نه ناشی از انگولک چند تا گروهک­ ناچیز در جغرافیای خاورمیانه. علم بر این تغییر استراتژی باعث شده تا فعل و انفعالاتی زنجیروار در جغرافیای پیرامون ایران اتفاق بیفتد. با هدف فشار بر چین و روسیه، امریکا با انگلیس و استرالیا پیمان دفاعی آکوس (AUKUS) را اعلام کرد. در همان راستا، با کمک پاکستان، طالبان تشنه قدرت را آزاد گذاشت و به نظر می­رسد این سیاست در آینده کشورهای آسیای مرکزی را هم متاثر خواهد ساخت. اما در آن سوی خزر و در ادامه سیاست امریکا، آذربایجان به کمک ترکیه و با حمایت آشکار و پنهان اسرائیل (رژیم صهیونیستی) با هدف تحت فشار قرار دادن روسیه جنگی را علیه ارمنستان آغازید و در پی است انگشتی که ارمنستان را به ایران متصل می­کند قطع کند. مشخص است تمام تلاش امریکا متوجه چین و روسیه است و البته درصد موفقیت آن در حاشیه غربی به حضور ایران گره خورده است. امریکا به وزن ژئوپولیتیک ایران در سیاست خاورمیانه کاملاً آگاه است و یک دوره تجربه آن را دارد، می­داند عادی­سازی روابط با آن چه منافع ژئوپولیتیکی را متوجه آن کشور می­کند که در بعد استراتژیک نتایج خود را نشان می­دهد و این برای امریکا “بدیهی” است. در این چارچوب، پر واضح است پذیرش ایران همچون عضو پیمان شانگهای را باید ناشی از شم ژئوپولیتیک مسکو و پکن در درک موضوع یادشده برای امریکا دانست. در این میان مشکل اصلی آنجاست که یکی از اصول نظام جمهوری اسلامی ایران “مقابله با استکبار جهانی” است و در آن امریکا نماد رهبر استکباران جهان تعریف شده است. پیامدهای این اصل در حوزه ژئوپولیتیک باعث شده کشورهای ناچیز پیرامون همچون عراق در موضوع اروند رود و موضوعات محتمل دیگری که در آینده ناشی از آب و محیط زیست اتفاق خواهد افتاد،  آذربایجان در موضوع قطع ارتباط ایران با ارمنستان و موضوع ناسیونالیسم آذری که به نظر می­­رسد باید منتظر آن بود، در آن سویی تحرکات جدید پاکستان که به نظر می­رسد باید بدان افعانستان طالبان و شاید ترکمنستان را هم اضافه کرد، گرفتاری­های ناچیزی را برای ایران به وجود بیاورند که اگر به شیوه بنیادی اقدامی برای آن­ها صورت نگیرد به طور قطع در آینده پیامدهای سنگین­تری را به دنبال خواهند داشت.

سوی دیگر موضوع روسیه و چین می­­باشند. روسیه همسایه شمالی ایران است. کشوری که در میدان آثار سیاستش بر جغرافیای ایران کاملاً ملموس است. کنش­های خصمانه این کشور نسبت به ایران در سده نوزده باعث تجریه بخش­هایی از سرزمین­های شمالی ایران شد و این تجربه تلخ بخش پاک نشدنی حافظه تاریخی ایران شده است. نیمه نخست سده بیست هم به انحا مختلف آثار منفی سیاست آن در حیات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ایران حضور داشته و تنها با پایان یافتن دوره جنگ سرد کمرنگ­تر شد. با این وجود، هنوز در سیاست این قدرت قاره­ای، ایران حیات خلوت تلقی شده و استراتژی پایه معطوف بر همراه کردن ایران با خود است.

شاید در این میان آثار و نتایج سیاست چین کمونیست بیشتر از دو قدرت یاد شده بر جغرافیای ایران نامشخص باشد. این کشور که با پایان سده بیست در هیئت یک قدرت مدعی در صحنه سیاست جهانی ظاهر شد، به جهت ۱) بُعد جغرافیایی و ۲) نوظهور بودن، ضریب حضور و تمرکز آن بر ایران کمتر بوده است. با این وجود، حداقل از هزاره جدید برای خود در سیاست جهانی وزن ویژه­ای متصور و از این نگاه و در رقابت با امریکا مواضع خود را همچون همسایه شمالی­اش به نسبت ایران تعین می­دهد.

فرجام سخن: تا اینجا، بیشترین فشارها از جانب امریکا و بازیگران همراه این قدرت در منطقه متوجه ایران بوده به این امید که در سد موجود (اصل مبارزه با استکبار جهانی در سیاست ایران) شکافی ایجاد و ایران را با خود همراه سازد و به نظر می­رسد موفقیت در این عرصه از جانب امریکا بی­پاسخ نخواهد بود و گشایش­های اساسی را با هدف جلب توجه بیشتر ایران به دنبال خواهد داشت. در مقابل، جبهه شرق با پذیرش ایران در پیمان شانگهای به عنوان عضو اصلی به یک موفقیت کلیدی دست یافتند. در مقابل موفقیت فوق آیا نگاه­ آن دو کشور به ایران تنها محدود به یک یارگیری ژئوپولیتیک در بازی کلان­تر قدرت­ها است یا آنکه دو قدرت در نظر دارند به شیوه بنیادی گشایش­هایی را متوجه ایران نمایند. اما در خصوص ضلع سوم موضوع مورد بحث باید اشاره کرد زمان درگذر است و فرصت محدود. ایران به عنوان یک بازیگر کلیدی در جغرافیای خاورمیانه از یک طرف باید نقش کلیدی در صلح منطقه ایفا کند و از سوی دیگر برای سامان دادن به اوضاع کشور و دمیدن نیرویی در کالبد حیاتش باید چرخش کوپرنیکی در سیاست خود ایجاد کند حال آن چرخش می­تواند برونگرا باشد که در تمایل به دو نیروی ژئوپولیتیک یاد شده خلاصه می­شود یا می­تواند درونگرا باشد و نیرویش را از توانایی و عزم درونی بگیرد.