کرد و منطقه : تاریخ و سیاست
بخش دوم؛ روند و تحولِ مسئله کُرد در کردستان عراق
دکتر احمد (شوان) غمپرور: دانش آموخته جغرافیای سیاسی
در بخش نخست از نگاه آکادمیک و نه سیاسی، روندی را در بعد تاریخی مورد بحث قرار دادیم که در پایان آن، خواست کُرد در زمینه تشکیل دولت و دلایل و نحوه شکلگیری آن از منظری هستی شناختی روشن شد. ذکر شد که با حذف امیرنشینان کُرد، کُردها به تبع ملل همسایه به فکر تشکیل دولت کُردی افتادند اما در این راه تنها شکست را تجربه کردند. بخش پیش رو در نظر دارد تا این بحث را در کردستان عراق، با تاکید بر رفراندم ماه جاری و با خوانشِ ژئوپلیتیکی مورد بررسی و تحلیل قرار دهد.
با قدرت گرفتن موج ملی گرایی در اروپا، به طور مشخص از ۱۸۷۱٫م یعنی از زمان اتحاد آلمان به رهبری بیسمارک صلح مسلح در اروپا رقم خورد که در سال ۱۹۱۴٫م باعث جنگ اول جهانی بین قدرتهای مدعی در عرصه سیاست جهانی شد. پیامدهای ویرانگری جنگ تنها به اروپا محدود نماند چرا که امپراتوری عثمانی یکی از طرفهای درگیر جنگ بود. با شکست جبهه متحدین، متفقین به فکر تقسیم غنایم و طرح نقشه جدید برای دنیا افتادند. بدیهی است چنین نقشهای به گونهای طراحی خواهد شد که منافع ژئوپلیتیک بازیگران را به نحو شایسته ای بتواند برآورده کند. در این راستا، دولتهای پیروز جنگ (بریتانیا، فرانسه و روسیه) در سال ۱۹۱۶٫م بر سر پیمان سری سایکس – پیکو که مترادف با تجزیه امپراتوری عثمانی بود، به تفاهم رسیدند. این پیمان در حقیقت زمینه های اولیه طرح نقشه خاورمیانه را بدون توجه به “بنیادهای سیاست بومی در خاورمیانه” در مذاکرات صلح پاریس به سال ۱۹۱۹٫م ترسیم کرد با این تفاوت که کُردها را از داشتن دولت محروم نمود. به عبارتی دیگر، از چند پیمان صلحی که در جریان مذاکرات صلح پاریس بسته شد، پیمان “سور” به مسائل خاورمیانه اختصاص داده شده بود و مطابق آن در مواد ۶۲ تا ۶۴ کُردها از حق خودمختاری در محدودهای مشخص و محدود برخوردار شدند که با ملاحظاتی همراه با استان موصل که در شامل اقلیم کردستان فعلی در چارچوب امپراتوری عثمانی میشد، بعد از برگزاری انتخابات قادر به تشکیل کشور کردستان میشدند، لیکن پیمان لوزان در سال ۱۹۲۳ آن سرزمین محدود را نیز به کُردها روا ندید و باطل کرد. از این رو میتوان گفت نتیجه صلح پاریس برای کُردها تاسیس سه کشور ترکیه، عراق و سوریه شد که سرزمین کُردان تبدیل به بخش هایی از آنها شده بود. این مسئله به هیچ وجه باب طبع کُردها نبود و بر طبق آنچه در مقاله قبلی تئوریزه شد، باعث نخستین جرقه های اعتراض جغرافیای کُرد و به طور مشخص در عراق شد.
کُردها در عراق از همان روزهای نخست تحت رهبری شیخ محمود نسبت به بی توجهی به خواست هایشان واکنش نشان دادند لیکن توان سیاسی کُردها ضعیفتر از آن بود که بتواند در جهان ژئوپلیتیک جدید بعد از جنگ که در نتیجه منافع بازیگران ژئوپلیتیک ترسیم شده بود، بتواند کاری از پیش ببرد. منافع بریتانیا در آن دوره در عراق که در دو پارامتر انرژی (نفت) و ژئوپلیتیک (رقابت با اتحاد جماهیر شوروی) خود را برجسته ساخته بود، میطلبید که کردستان عراق بخشی از عراقی باشد که تحت الحمایه این کشور قرار داشت. از این طریق نخست بریتانیا منافع اقتصادی خود را برآورده میکرد(با نفت موصل)، دوم مانع نفوذ کمونیسم به خاورمیانه و به طور مشخص عراق میشد، سوم توازن قدرت در عراق را حفظ میکرد؛ بدین معنی که با حضور کُردها، عرب های سنی از بُعد مذهبی در وضعیت مطلوبتری نسبت به شیعیان عرب که مخالف بریتانیا بودند، قرار میگرفتند و چهارم، میتوانست به این شیوه “هند” را نفوذناپذیرتر و از دسترس دشمنان محفوظ بدارد. در مقابل، بریتانیایی ها سعی داشتند با برآوردن بخشی از نیازهای سیاسی و فرهنگی کُردهای عراق همچون اداره امور محلی، خواندن و نوشتن به زبان کُردی و… کُردها را با خود همسو کنند. با این وجود کُردها، خود را مستحق کشور مستقل میدانستند و چندان نسبت به سیاست بریتانیا و عراق تحت الحمایه امیدوار نبودند. این بدبینی کُردها مبنایی در حقیقت داشت چرا که با پیمانی که بین بریتانیا و عراق در ۱۹۳۰ بسته شد و استقلال عراق را تعیین میکرد، هیچ اشارهای به حقوق کُردها نشد. پر واضح است حقوقی که نخست به رسمیت شناخته نشود، شناخت آن در آینده و آن هم در جوی ملیگرایانه (هم در بین محافل کُردی و هم عربی) بسیار بعید به نظر میرسد.
در این چارچوب، کُردها از همان نخست به فکر تحقق خواسته های خود برآمدند، جنبشهایی را علیه حکومت مرکزی ساماندهی کردند و حکومت مرکزی هم در مقام پاسخ برآمد. اما آنچه در عمل رخ داد بسیار عمیقتر از آن است بتوان در قالب چند جمله ساده بیان کرد. واقعیت آن است که اعتراض کُردها و پاسخ دولت هزینه های بسیار سنگینی را متوجه هر دو طرف کرد. برای حکومت مرکزی همواره یک پای ثابت سقوط دولت های این کشور از فیصل تا صدام را باید در جنبش های جغرافیای کُرد برای احقاق خواسته هایشان تحلیل کرد. اما مهمتر از آن باید به اهمیت دو گانه جنبش های کُردی برای عراق هم اشاره کرد که کمتر بدان توجه شده است. نخست؛ وجه دموکراتیک بودن آن و دیگری جنبه نظامی است. جنبش های کُردی بدون شک در پیشبرد دمرکراسی در این کشور بسیار موثر بوده اند و امروزه سهم عمده دموکراسی موجود در عراق را در هر سطحی که باشد باید از وجود جنبش های کُردی دانست. نکته دوم؛ مقابل اهمیت نخست قرار میگیرد، اینکه جنبش های کُردی به نوبه خود در تمایلات نظامیگری رژیم های عراق هم سهیم بوده اند، با این برداشت که رژیم های عراقی به طور مشخص بعد از فیصل تحت تاثیر دو نیروی همزمان بودهاند؛ اندیشه های چپی و نیروی ملیگرایی. این دو نیرو در چارچوب جغرافیای عرب همواره منتقدان سرسختی داشته است که توان رژیم ها را در حکومت کردن تحلیل مییُرد؛ از این منظر جنبش های کُردی مولفه ای حاضر در دست حکومت ها بوده که از طریق آنها گرایشات نظامیگری خود را توجیه و با استفاده از آن به سرکوب نه تنها کُردها بلکه دیگر جریانات اعتراضی در جغرافیای عرب از شیعه و سنی اقدام میکردند.
اما هزینه کُردها به مراتب سنگینتر بوده است. سنگینی هزینه کُردها تابعی از “درجه پیشرفت تکنولوژی” است. در اوایل تاسیس عراق خواست های کُرد از جانب نیروی نظامی بریتانیا که کشور متروپل به شمار میرفت سرکوب شد اما شدت آنها کم بود چرا که تکنولوژی پیشرفته نظامی در دسترس نبود. کُردها که بر حقوق اولیه خود همچون مسائل فرهنگی، اقتصادی و از همه مهمتر اداری / سیاسی پافشاری میکردند بعد از استقلال عراق در سال ۱۹۳۲ پاسخهای کوبنده تری را از رژیم های عراقی دریافت کردند به این سبب آنها در اوایل دهه شصت “شورش ایلیول” را علیه رژیم های عبدالکریم قاسم و عارفها آغاز کردند لیکن تکنولوژی نظامی در دسترس در کنار فضای ژئوپلیتیک جهانی دو قطبی نه تنها آنها را به خواسته هایشان نزدیک نکرد بلکه شدت تلفات آنها را روز به روز بیشتر کرد تا اینکه در ۱۹۷۵٫م با پیمان الجزایر شکست شورش کُردها رقم خورد. اما تحقق خواسته ها برای کُردها حیاتیتر از آن بود که اینگونه پایانی را پذیرا باشد، از این رو آنها بلافاصله در نیمه دوم دهه ۱۹۷۰٫م “شورش گولان” را آغاز کردند که بهای آن برای کُردها انفال و حلبجه شد. اما جغرافیای سیاسی کُرد از پای ننشست تا اینکه توانست در دهه ۱۹۹۰ و با فروپاشی نظامی دو قطبی حکومت و پارلمان محلی خود را تشکیل دهد که بعد از ۲۰۰۳ و با سقوط صدام حسین جنبه قانونی به خود گرفت و اکنون در پی رفراندم برای تبدیل حالت دوفاکتو به دوژور هستند.
امروزه بر همگان روشن است که عراق دارای شکاف های جامعه شناختی مشخص شیعه و سنی، عرب و کُرد و… است، که بر سر منافع مختلف اقتصادی سیاسی و… با یکدیگر رقابت میکنند. در گذشته سنی های عراق مرکز قدرت را در دست داشتند و امروزه شیعیان عرب در راس قدرت هستند. در این مدت نه تجربه زیسته نیم قرن گذشته که سنی ها قدرت را در اشکال مختلف پادشاهی تا جمهوری در دست داشتند و نه حکومت نزدیک به پانزده ساله شیعیان که در قالب فدرالیسم امر سیاسی میکند به لحاظ سیاسی و حقوقی نتوانسته بنیادهای ثبات و دموکراسی را برای عراق و به طور مشخص کُردها به همراه بیاورد و این چیزی است که قابل کتمان نمی باشد. به نظر میرسد کُردها در این کشور بعد از حقوق مشخصی که قانون اساسی جدید در ۲۰۰۵٫م برای آنها تثبت کرده و تضمین نشد؛ تنها گزینه را در برگزاری رفراندم دیده اند که البته از نظر ژئوپلیتیکی زمان انتخابی به نظر میرسد کاملاً کارشناسی انتخاب شده است زیرا موانع بسیاری در وضع موجود سد راه کُردها نخواهد بود. نخست؛ عراق قدرت مقابله با کُردها را ندارد، دوم؛ اختلافات سیاسی در عراق در اوج خود است، سوم؛ دنیای عرب هنوز عراق شیعه را نپذیرفته است، چهارم؛ جبهه بندی کلی ژئوپلیتیک منطقه به نفع کُردهاست، هرچند نباید مخالفت دو قدرت منطقهای ایران و ترکیه را از نظر دو داشت. پنجم؛ کُردها در سطح بین المللی در جایگاه مطلوبی قرار دارند، وضعیت سکوت موجود در سیاست بین الملل آن را تائید میکند، ششم؛ سیاست بین الملل از برقراری ثبات و دموکراسی در سایه عراق موجود ناامید شده است، هفتم، به نظر میرسد خواست کُردها با خواست ژئوپلیتیک امریکا موافقت ویژه ای دارد، هشتم؛ روسیه در رقابت با ترکیه موافق خواست کُردهاست و از همه مهمتر در شرایط فعلی کُردها بزرگتر مانع ژئوپلیتیک یعنی قطب بندی ژئوپلیتیک جهانی که به درازای سده گذشته مانع تحقق خواست آنها شده است، را نمی بینند.
کرد و منطقه : تاریخ و سیاست بخش دوم
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0