جامعه ریاکار /یادداشتی از جلال رحمانی

ما به فضاى داخلى خانه هاى خود، سخت احتیاج داریم تا مشروعیت حوزه خصوصى را تضمین کند و در عین حال حوزه عمومی مستقیماً در آن مداخله نکند. و بیش از این دو، ما نیازمند رفت و آمدى امن و راحت میان این دو حوزه هستیم. عملى که تقریباً هر روز از ما سر مى […]

ما به فضاى داخلى خانه هاى خود، سخت احتیاج داریم تا مشروعیت حوزه خصوصى را تضمین کند و در عین حال حوزه عمومی مستقیماً در آن مداخله نکند. و بیش از این دو، ما نیازمند رفت و آمدى امن و راحت میان این دو حوزه هستیم. عملى که تقریباً هر روز از ما سر مى زند، ولى احتمالاً در شرایط فعلى به هیچ رو رضایت بخش نیست. زیرا در جامعه اى که در آن به سر مى بریم، این دو حوزه بسیار با هم متفاوتند و ما همگى آدم هایى دست کم دو شخصیتى و بدین ترتیب تا اندازه اى ریاکار هستیم.

استقرار درست و حسابى آن چیزى که همه ما با حسرت فراوان آن را حوزه عمومى مى نامیم (و نیز متعاقباً تحکیم و مرزبندى نوعى حوزه خصوصى) متضمن نه تفکیک و تمایزى بنیادین میان آن دو، بلکه دقیقاً مستلزم وجود شباهتى ملموس و صریح میان آنهاست. به بیان دیگر، جدایى این دو فضا از هم و به اصطلاح قاطى نکردن آن دو با یکدیگر به نحو عجیبى مستلزم یکسانى نسبى آنها است. این تز را به این شکل نیز مى توان صورت بندى کرد که جامعه اى که در آن، زندگى خصوصى آدم ها «بیش از حد» با حضورشان در عرصه هاى عمومى متفاوت است، جامعه اى ریاکار است. البته این بدین معنا نیست که باید مرز میان حیطه خصوصى و عمومى را برداشت و با الغاى هر نوع جنبه فردگرا و «شخصى» عملاً به زندگى عشیره اى و قبیله اى رجعت کرد بلکه برعکس، امر خصوصى و امر عمومى دقیقاً به واسطه تمایز و استقلال واقعى اى که از هم مى یابند به یکدیگر شبیه مى شوند و به اصطلاح هیچ یک به دیگرى دست درازى یا خود را بر دیگرى تحمیل نمى کند. در جامعه اى که به این معنا ریاکار است، هنگام بازنمایى فضاى خصوصى ما همواره با تحمیل و فرافکنى خصوصیات حوزه عمومى بر این فضا روبه رو هستیم. گویاترین نمونه این ریاکارى همان تصویر همیشگى اى است که تلویزیون و سینما از محفل خصوصى خانواده ها به دست مى دهد: لباس و پوشش افراد در خانه، آن طور که سریالى تلویزیونى یا فیلمى سینمایى نشان مى دهد، غالباً هیچ شباهت و تطابقى با واقعیت امر ندارد. این نکته در مورد طرز صحبت و رفتار و دیگر سویه هاى زندگى روزمره نیز صادق است. در این قسم بازنمایى ریاکارانه، همواره این ویژگى هاى حوزه عمومى است که بر حوزه خصوصى تحمیل مى شود. اگر در یک تقسیم بندى انتزاعى و نادقیق، مهار حوزه عمومى را به دست نهادِ دولت بدانیم و مهار حوزه خصوصى را در دست نهاد خانواده، آنگاه کمابیش مى توان چنین نتیجه گرفت که پیروزى همواره با امر عمومى است. به همین سیاق مى توان گفت، در چنین شرایطى، امر خصوصى یا هر نوع سویه شخصى/ فردى مقهور حضور قدرتمند و مستبدانه امر عمومى مى شود و عملاً سرکوب مى گردد. آدم ها مجبورند چهره عمومى شان را تا حد زیادى از چهره خصوصى شان متمایز سازند، مجبورند زیاد از حد نقش بازى کنند، نقاب هاى مختلفى بر چهره زنند. در این حالت، ساختار حوزه عمومى و تصلب و ریاکارى حاکم بر آن نیز عملاً در درون فضاى خصوصى بازتولید مى شود. به بیان دیگر این مرز و تمایز تصنعى اى که جامعه تحمیل کرده، خود به درون خانواده انتقال پیدا مى کند و مثلاً در قالب ریاکارى پسر در برابر پدر تجلى مى یابد؛ در فضاى خصوصى خانواده، پسر فضاى خصوصى دیگرى براى خودش مى سازد، که آن نیز استوار بر اشکال دیگرى از سرکوب و واپس رانى امیال است. میل به واقع امرى خصوصى است. در جامعه اى که به راحتى و با اعتماد به نفس کامل نمى توان «من» گفت، افراد میل خویش را نیز لزوماً به طرزى مخدوش و فروخورده بیان مى کنند. کل این روند به بهترین وجه در قالب زبان منعکس مى شود. زبانِ یک جامعه ریاکار ضرورتاً زبانى متکلف، پرچانه، پر از تشریفات و تعارفات و کنایه زنى است. چنین زبانى به هیچ رو شفاف نیست، از صراحت، که خود نشان از شجاعت دارد، برى است، و لاجرم در مراحل بعدى به سادگى تن به وقیح ترین اشکال تملق گویى مى دهد. این زبان اساساً همان زبان بازى است. شاید دلیل این که هنرمندِ برخاسته از این جامعه نمى تواند تجربه ها ى خصوصى خود را به میانجى فضاى نمادین بیان کند در همین واقعیت نهفته است.

هنرمندان ما، شاعران، نقاشان، فیلمسازان جوان، در بیشتر موارد یا تسلیم مسائل کاذب تحمیل شده از سوى جامعه مى شوند و به نحوى بى واسطه از آن به اصطلاح فقر و رنج و ارزش هاى والا و «مردمى» حرف مى زنند، و یا به خام ترین شیوه، معضلات به شدت ذهنى و روان شناختى خود را باز هم به شیوه اى بى واسطه، به جامعه تحمیل مى کنند. در هر دو مورد، ما با فقدان میانجى ها، یا همان واسطه هاى نمادین، مواجهیم.

مى توان فهرست بلندى فراهم کرد از انحرافات و مصیبت هاى ناشى از آن نوع اخلاقیاتى که ریشه در همین ریاکارى و تنش بنیادین دارد